بیا ای مرغ نابالغ کجائی


ز عمر نازنین غافل چرائی

دریغا برگ عمرت رفت بر باد


دمی ناکرده خود را از جهان شاد

اگر پرت بدی یعنی که دانش


اگر بالت بدی یعنی که بینش

بپری تا درخت جاودانی


وگرنه تا ابد اینجا بمانی

ز شوق آشیان ای مرغ افلاک


شدی افتان و خیزان بر سر خاک

مکن سستی که دوران سخت تند است


ز پیران کار طفلان ناپسند است

بزرگی و ولی آزار خواری


کم آزادی ولی مردار خواری

مشام آکنده از گند مردار


چو زاغ وسگ شوی برگند مردار

مکن با زاغ و با سگ هم نشینی


چو خواهی گلشن سیمرغ بینی

تو هشیاری دل چون بارداری


تو از مردار خوردن دان که خواری

بمرداری فرود آوردهٔ سر


چرا تازی بدانش بر سر افسر

چرا عاشق نباشی تا بباشی


برون از زاهدان رومی خراشی

تو مستی باش تا هشیار گردی


ز عمر خویشتن بیزار گردی